هميشه يادمان ميرود كه حافظ اگر حرفي داشت در غزلياتش گفته و بس.  گياهخواري و فوايد آن ربطي به هدايت ندارد. هدايت نويسنده بوف كور و سگ ولگرد است. شاملو حتي اگر خودش هم در ايرانشهر از سياست جهاني و خيانت شوروي به جنبش ايران نوشت و در باره فردوسي به زعم بعضي ها بي محبتي كرد شاملويي نبود كه مي شناسيم. شاملو با اشعار عظيم و حسرت برانگيزش است كه شاملو شده. در اين تاريخ دور ودراز خودمان كه سراسر زورگويي بوده است زماني كه كسي مي بالد و در زمينه اي بزرگ مي شود ، هم خود باور مي كند كه در ديگرزمينه ها هم بايد بزرگي كند و هم مخاطبانش اين انتظار را از او دارند. غافل از اينكه آنچه يك هنرمند مي آفريند بيشتر از فيلتري گذشته است كه عقل و منطق و آگاهي و استدلال را چندان دسترسي به آن نبوده است. هنرمند به قول مولانا » چنگ است و از زمزمه خود خبري ندارد» او اگر در جامعه اي آزاد و چند صدايي باشد اين اصل بديهي را خواهد پذيرفت و مخاطبانش نيز.

ديروز ايران دررودي اين نقاش برجسته و بزرگ كشورمان در جلسه اي براي عده اي از خودش گفت و حضار از او سئوالاتي كردند. اين بانوي گرامي از فلسفه و جامعه شناسي و عرفان حرف زد و مخاطبانش با او در زمينه تلقي هاي فلسفي و تاريخي اش به جدل نشستند و باز همه يادمان رفت كه ايران دررودي همه حرف هايش را به زيبايي در آثار به جا ماندني اش زده است بي آنكه خود به تبيين و تفسير آن ها آگاهي داشته باشد. مثل بالزاك كه از سلطنت در فرانسه حمايت كرد و به سود آن صحبت كرد اما در آثار خود چنان با مظلومان ميليوني تحت ستم همان سلطنت همدلي كرد و به تشريح دقيق صف بندي اجتماعي فرانسه آن روز پرداخت كه ماركس در نامه اي به انگلس پيشنهاد كرد كه هركس بخواهد از تاريخ مردمي فرانسه اطلاع پيدا كند بايد رمان هاي او را بخواند.

خلاصه ، ايران دررودي عزيز هم آمد و مارا در حسرت صحبت از نقاشي هايش گذاشت و يادش رفت كه…