يادم نيست وقتي اولين ترجمه ام چاپ شد آيا همين احساس را داشتم يا نه. اما تجربه اولين رمان برايم جالب بوده است. در فاصله نزديك به دو هفته كه از انتشار » دو قدم اين ور خط » مي گذرد تلفن ها و پيام هاي زيادي از دوستان آشنا و نا آشنا داشتم . ازنوازش ها و تشويق ها كه بگذرم برايم اين بسيار شادي بخش بوده است كه تا اين جا خوانندگان رمان كه از تيپ هاي گوناگوني هستنند از يك ويژگي آن به اتفاق سخن گفته اند و آن كشش داستان بود كه در بيشتر موارد مجبورشان كرده كه يكنفس آن را به آخر برسانند. شايد همين بزرگترين اجري باشد كه نصيبم شده. من هميشه بر اين باور بوده ام كه رمان و داستان پيش از همه چيز بايد قصه بگويد و مشغول كننده باشد. خستگي كار و مشغله روزمره را از تن دربياورد و حداقل در ساعاتي كه آن را مي خوانيم مارا به دنياي بهتري ببرد. دست مثل دنيايي كه وقتي بچه بوديم با قصه هاي بزرگتر ها در كنار بالينمان گام در آن مي گذاشتيم.
حال اگر حتي براي عده اي هم چنين بوده باشد من به آن باده سكرآور دست يافته ام.
9 دیدگاه
Comments feed for this article
اکتبر 23, 2008 در 7:15 ب.ظ.
دریا
تبریک عرض می کنم. چقدر خوشحالم که آمدم واین خبر خوش را خواندم. امروز گذشت اما فردا حتما خیابان انقلاب کتاب تان را پیدا خواهم کرد. قلمتان همواره جاری استاد عزیز .
اکتبر 23, 2008 در 11:11 ب.ظ.
محسن بوالحسنی
جناب پوری سلام. خبر انتشار کتاب در امضا آمد…با سپاس . بوالحسنی
اکتبر 28, 2008 در 11:03 ق.ظ.
شاشا
من شمارو ديدم واين بر ميگرده به اين احساس كه تو هميشه ذوق زده و شادابي!
حالا ميتونه سره معرفي اخماتووا باشه يا واسه كتابت باشه در هر صورت نادره و دوس داشتني
آفرين.
اکتبر 29, 2008 در 6:30 ب.ظ.
آنا
«رمان و داستان پيش از همه چيز بايد قصه بگويد و مشغول كننده باشد»
این نوع نگاه شما به من خیلی چیزها یاد داده ..خیلی درها رو به رویم باز کرده ..همین جمله بود که منو از دو انحراف نجات داد. یک : پیچیدگی افراط گونه !
دو : گزارش نویسی عقیدتی !/ خاطره نویسی
اکتبر 29, 2008 در 9:18 ب.ظ.
فرزاد حسنی
احمد جان سلام
به توصیه یی از دوستان روزنامه نگار و کتابفروش وکتابخوان کتابت رو خریدم و در حال حاضر مشغول خوندنش هستم .خوشم اومده ازش هنوز تمومش نکردم ولی نظرم رو برات خواهم نوشت پس از اتمام کتاب .موفق باشی
اکتبر 31, 2008 در 10:29 ب.ظ.
درنگ هاي نابهنگام
كتاب را بر مي دارم و تا به نيمه نرسيده زمينش نمي گذارم.مون پلاس استر را تازه خوانده بودم و به عادت هميشگي كتاب بعدي را از قفسه برداشته بودم و با دست روي سياه و سفيدي خوب جلدش دست مي كشيدم تا بعد تر شروعش كنم به خواندم.چند سطر اول را كه مي خوانم همين طور مي روم تا نيمه هاي كتاب بي اختيار.بقول دكتر لنگرودي دست مريزاد آقاي پوري.يا بقول اين دوستمان احمد جان.گرچه خواندن اين رمان به واقع سرشار از پختگي انقدر احساس نزديكي به نويسنده را به من مي دهد كه كمي از خط آن ور تر شما را احمد جان صدا كنم.
نوامبر 2, 2008 در 3:22 ب.ظ.
محمدرضا براری
سلام جناب پوری
خوشحالم دو قدم این ور خط چاپ شد آن را در داستانهای ابری تبلیغ کردم و کمی راجع به آن نوشتم
اول فکر کردم کتابتان راجع به تجربیاتی است که سالها در زمینه خواندن و نوشتن و ترجمه کسب کرده اید
باشد
ولی اصلا فکر نمی کردم با رمانی اینچنین مواجه شوم .
دستتان درد نکند .
به من سر بزنید
نوامبر 11, 2008 در 8:59 ب.ظ.
سمانه پرهیزکاری
سلام.
_ به همین سادگی _ شما رو دعوت می کنه.
تشریف بیارین.
تا بعد…
موید باشید.
دسامبر 30, 2008 در 3:24 ق.ظ.
عباس معروفی
احمد پوری نازنينم
شاعری که يک عمر نقاب ترجمه بر چهره زد تا شاعران بزرگ را به ما بشناساند، اما حواسش نبود، واژگان احساس خود را برای ما به يادگار گذاشت.
سلام، دلم برات تنگ می شود، برای خودت، صدات، و ….
برای انتشار رمانت هم تبريک می گم.