You are currently browsing the daily archive for نوامبر 19, 2009.

با ناباوري تمام سر انجام  بازشد قفل اين كلبه اي كه گاه در آن خلوت مي كردم و با عزيزاني از دشت و دريا و جنگل به درد دل مي نشستم. داستاني عجيب است. كليد در را كه  در دنياي مجازي رمز عبور مي نامندش گم كرده بودم و صاحب اين خانه ها به دليلي بسيار گنگ ياري ام نمي كرد آن را بيابم و دو باره وارد اين كلبه شوم. نمي دانم شايد از نابلدي من بود كه زبان اورا خوب نمي دانستم.

ماجراهاي اخير و غمگيني ها و پريشاني خاطر هم نمي گذاشت تلاشي بيشتر كنم. اما اين چند روز اخير دل هواي اين كلبه را كرده بود. بيش از بيست كليدي را كه فكر مي كردم با قفل كلبه مهربان باشند آزمودم اما دريغ از همنوايي. تا اين كه چند دقيقه پيش آن را كه باور نمي كردم با نا اميدي وارد قفل كردم و…

باورم نمي شود. اكنون من هستم و باز اين كلبه زيبا و دوست داشتني با ده ها نامه اي كه در اين مدت از لاي جرز در به درون راه يافته و منتظر من بوده اند تا بخوانمشان.

از همه دوستان عزيزي كه اين همه محبت كرده اند سپاسگزارم. پوزش مي طلبم كه نبوده ام تا نامه هارا يك به يك در همان زماني كه به دستم مي رسيدند جواب دهم. به كرامت شما ايمان دارم. اگر حرفي هست و پيامي باز تكرارش كنيد تا بلافاصله با شما در تماس باشم. اين بار كليد را در ترمه اي پيچيده ام ته صندوق چوبي و بزرگ مادر بزرگ در آن پستوي رويايي كه هروقت با بازوان ناتوان كودكي آن را به زور نيمه بلندش مي كردم بوي گل سرخ خشكيده و گياهان و عطر هاي مرموز آن مستم مي كرد. اين صندوق را بسيار دوست دارم و باورم است كه كليد اين كلبه عزيز را برايم محكم نگه خواهد داشت. مثل همان عطر مرموز و خيال انگيز كه د رهمه اين سال ها تركم نكرده است.

Blog Stats

  • 50٬048 hits
نوامبر 2009
د س چ پ ج ش ی
 1
2345678
9101112131415
16171819202122
23242526272829
30