يكي از مجموعه شعر هاي پابلو نرودا كه پس از مرگ او چاپ شد كتابي بود مختصر با نام » كتاب پرسش ها» . در اين كتاب نرودا نزديك به دويست سئوال را به صورت شعر بسيار كوتاه مطرح كرده است. سرودن اين اشعار در روزهاي واپسين عمر شاعر صورت گرفت. روزهايي كه نرودا پس از آزمودن انواع شعر از تغزلي و اجتماعي سياسي گرفته تا شعر بلند قصيده وار وشعر كوتاه به مضامين سوررئاليستي و كاملا شخصي روي آورده بود. براي اشيائ دور و برش شعر مي سرود. براي كتاب ،دفتر، بيژامه و وسايل آشپزخانه. در مجموعه » پرسش ها» هم سئوالاتي را مطرح ميكند كه در آن ها همه چيز در پيرامون او جان گرفته اند و تمامي منطق هاي مالوف را شكسته اند. اين پرسش ها گاه بسيار طنزآلود گاه در حد يك هايكو و گاه نيز چنان معني گريزند كه تنها حسي از آن در ذهن مي ماند، درست مانند تابلويي آبستره.
اين كتاب را من با نام » راستي چرا» ترجمه كرده ام و نشر چشمه آن را منتشر كرده است. براي نمونه چند شعر از آن را تقديم عزيزان مي كنم:
1
باور نداري جمازه ها
مهتاب در كوهان دارند؟
2
اگر رنگ زرد تمام شود
با چه نان بپزيم؟
3
كدام دشوارتر است
پاشيدن بذر يا درو كردن محصول؟
4
هندوانه به چه مي خند د
وقتي خنجر به گلويش مي نهند؟
5
چرا پنجشنبه وسوسه نمي شود
پس از جمعه بيايد؟
6
در اين سپيده دم بايد
از ميان دريا و آسمان يكي را انتخاب كنم؟
7
چه كسي مي تواند دريا را متقاعد كند
كه عاقل باشد؟
8
آيا اقيانوس باد ها هم
جزيره و درخت دارند؟
9
پرتقال ها بر درخت
آفتاب را چگونه تقسيم مي كنند؟
10
چرا ياد نمي دهند هلي كوپتر ها
از پستان آفتاب عسل بمكند؟
23 دیدگاه
Comments feed for this article
دسامبر 14, 2009 در 5:32 ق.ظ.
اسرين
من عاشق اين شعرشام…
درباره شعر من چه خواهند گفت
آن ها که هرگز خون مرا لمس نکردند؟
دسامبر 14, 2009 در 9:51 ق.ظ.
Famida
خيلي خوشحالم که دوباره سايت شما هست و اين شعر زيبا
هندوانه به چه مي خند د
وقتي خنجر به گلويش مي نهند؟
ممنون
دسامبر 14, 2009 در 10:19 ق.ظ.
رشید حشمتی
پراز خلاقیت و روح پرسشگر زندگی
بعضی جملات آنقدر تاثیر گذار بودند که گوییی ذهن کودکی نرودا به سوال نشسته
یکی از تکه هایی که دوست داشتم به این صورت بود
porque los aviones grandes no pasean con sus hijos
چرا هواپیماهای بزرگ با بچه هایشان پرواز نمی کنند ؟
دسامبر 17, 2009 در 9:27 ق.ظ.
دکتر ،از این به بعد !
چه پرسشهای نبض داری!
دسامبر 18, 2009 در 5:37 ب.ظ.
محسن شیرالی
پرتقال ها بر درخت چگونه آفتاب را تقسیم می کنند….
درود بر شما!
دسامبر 18, 2009 در 10:18 ب.ظ.
امیرحسین حنایی
سلام
با یک سپید کوتاه بروزم
و منتظر نقد ارزشمندتون
دسامبر 22, 2009 در 6:48 ق.ظ.
محمد آشنا
سلام احمدپوری عزیز و دوست داشتنی با اون قد بلند اهورایی.
ترجمه هات زیبا و خواندنی و شنیدنی .
این کتابت رو هم گرفتم مث تمام کتاب هات.
زیبا بود و مرا برآن داشت که آن را ترجمه کنم به کردی. همین کتاب راستی چرا را می گم.
البته چند تا کتاب قبلی رو هم آوردم گذاشتم با هم ترجمه کنم و امید که چاپ شن.
باز هم دست مریزاد.
http://www.paveh87.blogfa.com به وبلاگ کانون نویسندگان هورامان سربزنید اگه دوست داشتین.
شاد شاد شاد باشی استاد.
دسامبر 22, 2009 در 6:48 ق.ظ.
محمد آشنا
سلام احمدپوری عزیز و دوست داشتنی با اون قد بلند اهورایی.
ترجمه هات زیبا و خواندنی و شنیدنی .
این کتابت رو هم گرفتم مث تمام کتاب هات.
زیبا بود و مرا برآن داشت که آن را ترجمه کنم به کردی. همین کتاب راستی چرا را می گم.
البته چند تا کتاب قبلی رو هم آوردم گذاشتم با هم ترجمه کنم و امید که چاپ شن.
دسامبر 25, 2009 در 1:37 ق.ظ.
حامد
خاطرم نمی آید که در این سال ها از شما اثری آمده باشد و از آن گذر کرده باشم. لذتی است مدام علی الخصوص متن پاکیزه و زبانِ سالمی که بر قلمِ شما جریان دارد. برایِ من به عنوانِ کوچکی که دست به قلم می برد شکری است زنجیره یِ کلامتان.
دسامبر 26, 2009 در 4:58 ق.ظ.
عه تا
سلام جناب پوری
به لطف حرف حرف میاورد دیشب بود که نامت بمیان آمد . ذکر ها همه خیر از اثار رنج مردی که اندیشه های دیگر زبان از فرامرز را به قصد بهره ی همزبانان بر میگرداند. گفتیم باید سخت باشد احاطه بر دقایق دو زبان که چون مایی از درک مادریش عاجزیم و گفتیم مسئولیت پذیری خواهد از جنس صادقانه ها که بر امانت چشم سهو ندوزد گفتیم عشق خواهد که بی ان چنین سترگی به سامان ناید گفتیم شاعری باید و شعر بداند که یارای ترجمه ی شعر کند گفتیم…
گفتم چه شود اگر خانه اش یابم و به خسته نباشیدی از سر صدق بزرگ همتش به خردی سپاس گویم؟
خسته نباشید دوست
دسامبر 29, 2009 در 7:49 ب.ظ.
pouricom
پاينده باشي دوست با اين نفسي گرم و ياريگرت.
دسامبر 31, 2009 در 10:50 ب.ظ.
رویا
ممنون که هستید . با اینهمه انتخاب قشنگ . اگر اجازه بدهید لینکتان میکنم . به این اتاق باید زود به زود سر زد.
ژانویه 1, 2010 در 8:38 ق.ظ.
حامد رحمتی
سلام استاد پوری عزیزم
احوال شما دلم برایتان تنگ شده است مدت زیادی از دیدار آخرمان نمی گذرد و من شاگرد بدی بودم که به شما سر نزدم به پسر خوش رو و مهربانتان سلام برسانید به آیدین عزیز به خانواده نیز سلام برسانید حتمن با شما دیداری تازه خواهم کرد شاد باشید و سر بلند
ژانویه 1, 2010 در 7:23 ب.ظ.
رویا
سپاس
و
درود
ژانویه 9, 2010 در 12:24 ق.ظ.
رویا
رویا شاه حسین زاده-این دلتنگیهابرای کسی
این دلتنگیها برای کسی…
هجدهم دیماهجمعه هجدهم دی 1388
معشوقه ی خواجه ای بوده ام شاید
روزگاری
در بلخ
یا قونیه
و یا تمام دلخوشی تاجری
در ونیز .
سوز صدای خنیاگر پیری بوده ام شاید
در بزم پادشاههای جوان
ویا
تمام رویای یک سرباز رومی
در چکاچک شمشیرهای جنگ.
به گمانم
بازرگانی
از همه ی اسکله ها و
خلیج ها و
بار اندازها
عبورم داده در سینه اش زمانی
به گمانم
چوپانی
برای همه ی بره های معصومش
در دره های دور
یادم را نی زده است روزی
شک دارم
که مر ا تنها تو زاده باشی مادر
معشوق مرا
روزی
راهزنان به غارت برده اند
معشوق مرا
روزی
دریایی در خود غرق کرده است
معشوق مرا
روزی
چکاچک شمشیر ها کشتند با آخرین
مکتوب عاشقانه در جیبش.
بی گمان یک بار سر زا رفته ام
بی گمان یک بار گرگی مرا دریده است
بی گمان یکبار به رودخانه پرتاب شده ام
بی گمان یکباردر زمین لرزه ای …- با
اولین نطفه ی انسانی در تنم
شک دارم مرا تنها تو زاده با شی مادر
در هجدهمین برف دیماه 56
یقین که
اینهمه دلتنگی نمیتواند
فقط
مال همین عصر باشد
اینهمه تنهایی نمیتواند
فقط
مال همین عصر باشد
مال همین غروب چهارشنبه ی دیماه88
ژانویه 11, 2010 در 5:21 ب.ظ.
عاطفه
سلام
خوبید آقای پوری؟
به روز نمی کنید؟
راستی من همچنان در وبلاگم می نویسم
دوست داشتید سری بزنید
خوشحال میشم
راستی، من رو که یادتون هست؟ 🙂
http://namahram.wordpress.com/
http://namahraman.blogfa.com/
ژانویه 25, 2010 در 7:13 ب.ظ.
Sehri
Hi Aghai pouri
This is Shahrzad Jam one of your olddddddddddddddddd student at Institution of English language/takhte jamshid, who together with Shohre, moved to Sweden 88. You don’t remember us, do you? I read your book and liked it very much. We wish you good luck and will be happy if we hear from you. ( my English is still not quite good!)
ژانویه 26, 2010 در 8:49 ب.ظ.
pouricom
I am so glad to have found you here in my weblog. Your name rings the bell in my mind but like many others I am good at faces rather than names. If you are in facebook you can add me there. Any how thanks again and have nice days and years there.
فوریه 1, 2010 در 8:17 ب.ظ.
ش.
دم شما گرم آقای پوری.
فوریه 4, 2010 در 6:49 ق.ظ.
رویا شاه حسین زاده
سلام استاد بزرگوار
ممنونم از حضورتان . مورد قبول شما واقع شدن سعادت بزرگیست که شعرهای من دارند و من از این سعادت بزرگ خوشحالم . همواره منتظر حضور و نقد و نظرتان هستم .
فوریه 8, 2010 در 4:13 ب.ظ.
Mohsen Shafizadeh
Welcome back sir. Good to see you update this page.
فوریه 19, 2010 در 10:54 ق.ظ.
قباد
سلام استاد / محسن فرجی خدای را سپاس گذار بود که مجتبی ویس و احمد پوری را آفریده و آشنا یی با این دو تن را عین سعادت دانسته / و من نیمی از سعادت را نصیب برد ه ام ، مجتبی ویسی .
مگر که دو ست به کوی ما گذر کند.
اکتبر 7, 2010 در 8:16 ق.ظ.
رهام
از این شعرهای کوتاه نرودا خیلی خوشم آمد! (البته ترجمه خوبشان حتما در دلنشین کردن آنها تأثیر به سزایی داشته است!)