نمايشگاه كتاب  ادينبورگ

سوار مترو مفتح نمي شوم . از ميدان ولي عصر هم سواري براي مصلي نمي گيرم. سوار اتوبوس قرمز دوطبقه 19 مي شوم كه قرار است تا بيست دقيقه ديگر مرا به نمايشگاه برساند.اتوبوس درست همان طوري كه در جدول روي شيشه ايستگاه نوشته ساعت 9.31دقيقه مي رسد و من روزنامه مجاني را بر مي دارم ودرصندلي رديف سوم چشم در تيتر ها مي دوانم ومقاله اي را به آخرنرسانده تابلو سردر نمايشگاه چشمم را كه پس از هر چند سطر نگران مقصد بود جلب مي كند و دستم به زنگ رو ميله كنار صندلي ام مي رود كه به راننده علامت دهد كسي مي خواهد در اين ايستگاه پياده شود.

مقابل در ورودي نيروي انتظامي نيست اما اين دختر و پسر جوان مصرانه مي خواهند يك كيسه پارچه اي مخصوص حمل كتاب با مارك مجله تايم رويش را با يك روزنامه و يك مجله ادبي وكلي جزوه و كتابچه به يك پاوند بفروشند. خوب است به پول ما مي شود 1600تومان . مي خرمش.

نويسنده ها در سالن هاي مخصوص دارند با خواننده هايشان گپ مي زنند و كتاب برايشان امضا مي كنند

سالن ها بزرگ ، موكت فرش،جا دار با عطر خوشي در فضا. سراغ ناشران كتاب هاي كودك و نوجوان رفته ام مي خواهم بدانم كتاب هاي موفق اخير كدام ها بوده اند  از خانمي كه يكي از گردانندگان است مي پرسم مرا حواله مي دهد به دختر خانم جوان تري كه شايد يكسالي نمي شود كه از مرز نوجواني

گدشته است اما بلافاصله مي فهمم كه كرم كتاب است و تقريبا بيشتر كتاب هاي موفق نوجوانان را خوانده است. با خوشرويي مرا به غرفه هاي مختلفي مي برد و حاصل اين ديدارها بغلي از كتاب است كه دختر خانم سر صندوق با  بيست درصد تخفيف آن ها را در كيسه هاي مخصوص نمانشگاه مي چيندو مي دهد دستم.

بيرون نمايشگاه زميني بزرگ است با ميز و صندلي و چاي و قهوه و تنقلات كه خسته كه شدي بنشيني و در آرامش كامل لحطه اي با كتاب هايي كه خريده اي ور بروي.

با نويسنده جواني كه اولين كتابش به نمايشگاه راه يافته است به گپ مي نشينم رماني نوشته است و گويا حال و هواي جوانان عاصي اسكاتلندي را به تصوير كشيده با كلي كلمات و اصطلاحات زيرزميني و قبيح. مي گويم چقدر طول كشيد اجازه اش را گرفتي؟ فكر مي كند جمله ام را غلط گفته ام به رويش نمي آورد و مي گويد يك ماه طول كشيد تا ناشر بخواندش و بگويد مي خواهد چاپش كند يانه.لبخندي مي زنم و او دقيقا نمي داند از نظر من اين يك ماه طولاني است يا كم. مي گويد اگر اين كتابش بگيرد مي خواهد كارش را رها كند و نويسنده حرفه اي شود.

دل نمي كنم از اين جا. مي شود ساعت ها در آرامش اين نمايشگاه پرسه زد و كتاب خواند. هر لحظه اعلام مي كنند كه در سالن شماره چند يك شاعر و يا نويسنده منتظر ديدار كنندگان است. بليت براي اين ديدارها حدود 10 پوند است كه بخش اعظم آن به نويسنده داده مي شود.صف هاي طولاني مقابل هر يكي از اين سالن هاست و من در فكر بدشانسي ام هستم كه روز 24 اگوست كه شيموس هيني در يكي از اين سالن ها با خوانندگان ديدار خواهد داشت و شعر خواهد خواند در ادينبورگ نخواهم بود.

بيرون از نمايشگاه باران ريزي شروع كرده است به باريدن. چند قدم تا ايستگاه اتوبوس را مي دوم و در سر پناه آن چشمم را روي جدول حركت اتوبوس ها مي گردانم. اتوبوس 19 چهار دقيقه ديگر مي رسد. دست در جيب كت مي كنم و كارت اتوبوس را بيرون مي آورم.