دو سه سال پیش در همین وبلاگ شعری از مارگرت اتوود گذاشتم. او شاعری است توانا و داستان نویس قدر. اهل کاناداست و چندین جایزه ادبی برده است. شیوا و سیاوش عزیز ،از علاقمندان به شعرو ترجمه، از من خواستند شعری دیگر از او در اینجا بگذارم. امیدوارم دیگر دوستان هم از این شعر ات وود خوششان بیاید.

صبحانه در خانه سوخته

در خانه سوخته صبحانه مي خورم

مي داني كه نه خانه اي است، نه صبحانه اي

اما من اينجايم

قاشقي كه ذوب شد

مي خورد به كاسه اي كه آن هم ذوب شد

كسي اين جا نيست.

كجا رفته اند، برادر ، خواهر

مادر ، پدر؟

شايد به ساحل،

لباس هايشان در جا رختي است.

ظرف هاي نشسته در سينك آشپزخانه.

كتري دودگرفته در كناراجاق هيزمي.

همه جزئيات پيداست

در ليوان و آيينه موجدار:

روز روشن است و بي آواز.

درياچه آبي است ، جنگل تماشايي

برشي از ابر

آرام برمي خيزد از شرق ، چون برشي از نان سياه.

مي توانم موج بر پرده مشما  را

ترك بر ليوان بلور را  ببينم

ورقص آتش را كه اين بار از خورشيد بر تن شان افتاده.

بازوانم را، ساق هايم را نمي بينم.

نمي دانم اين تله اي است يا سعادتي

كه خود را يك بار ديگر در جايي ببينم

كه مدت هاست همه چيز در آن به پايان رسيده

كتري، آيينه

و تن من.

تن من كه آن روزها داشتمش

تن من كه اكنون دارمش

و نشسته است بر ميز صبحانه، تنها و شاد.

مي بينمش انگار

پاي برهنه بچه بر كف گرگرفته اتاق

شلوارك سبز رنگم ميان شعله هاي آتش

و پيراهن كثيف زردم

بر تن در لهيب من

تن رخشاني كه ناپيداست. گداخته.

@@@@@@@@@@@@