نه با تاكسي نرو. از اين كوچه هاي پيچ در پيچ بزن كه كمتر از نيم ساعت بعد برسي به خانه بعد از يك كار مداوم 10 ساعته. اعتنايي هم به اين شيشه هاي نازك كه گاه با پيچيدن به كوچه اي سر راهت سبز مي شوند و تو مي خواهي دورشان بزني، نكن. اما اگر خواستي فقط يك امروز نزديك شان شوي جه؟ اگر تصاوير آن سوي شيشه فريبت دادند چه؟ زماني با شجاعت مي رفتي آن ور. پير شده اي. دل و دماغ آن سو رفتن برايت نمانده پيرمرد. مانده؟ به غيرتت برخورد؟ دنبال سنگ مي گردي؟ همين دسته كليد تو جيبت كار ساز است. نازك است اين شيشه. دوتا بزني محكم، اول يك خط كج و تابدار از حايي كه ضربه را زده اي در طول آن مي دود و با ضربه دومت وسط آن درست جايي كه روبرويش هستي به اندازه در ي به اندازه قدت لباس از ريز شيشه ها مي تكاند و به تو مي گويد بفرما.
» بفرماييد» . روشنايي دلچسبي دارد. از چراغ هاي ديوار نوعي نور زرد متمايل به قهوه اي همرنگ صندلي ها و كاناپه ها. بوي قهوه ازميز كناري تحريك كننده است اما به دختر بلند قد با پيش بند آبي روشن و لبخندي دوخته شده بر لبش سفارش آبجو مي دهم و تا مي خواهد برگردد مي گويم يك بسته بادام زميني هم. لطفا يادم نمي رود.
با لبخندي سر تكان مي دهد كه يعني من اصلاح پذير نيستم و باز يادم رفته است كه او گفته بود قرار در پاب سر خيابان ،پاب يوناني است. و من لبخندش را با لبخندي جواب مي دهم يعني تو حواست جمع است و مي داني كجا دنبالم بگردي. مي گويد قرن هاست مرا نديده است. اين اصطلاحشان است . در زبان اين ها نوعي غلو براي بيان وقت دراز تر از انتظار به كار مي رود. راست مي گويد مثل اين كه در توجيه دير كردم به شيشه اشاره كرده ام .خنده بلندي سر مي دهد:» يادت است اين حكايت را خودت سال ها پيش گفته اي كه آن زن و مرد مجبور مي شوند شب را در اتاق هتلي سر كنند. فقط يك تخت براي خوابيدن داشتند زن بالشي را ميان خود و مرد مي گذارد و مي گويد حق نداري از اين بالش به اين سو بپري. و او نمي پرد فرداي آن روز كه با هم به سفر ادامه مي دهند باد كلاه ظريف زن را بلند مي كندو مي اندازد آن سوي ديواري بلند. مرد مي دود تا از ديوار بالا پرد و آن را برايش بياورد. زن پوزخندي مي زند و مي گويد» نمي خواهد خودت را بياندازي زحمت تو از يك بالش نتوانستي بپري آن ور با اين ديوار بلند مي خواهي چكار كني؟» من مي خندم و او ريسه مي رود. آبجو را تكرار مي كنم و براي او شراب سفيد سفارش مي دهم . در اين وقت غروب آن را به ديگر مشروب ها ترجيح مي دهد. دستم را رو دستش مي گذارم. قيافه اش جدي مي شود و و با معصوميتي مخصوص خودش مي گويد:» امشب مي آيي پيشم ؟ حتما گفته ام نه. قيافه جديش دو باره بر مي گردد به همان صورتي كه لبخندي خسته برروي آن نقاشي كرده اند. آخرين جرعه شراب را مي خورد. بالحني كه آشكارا در آن ياس و ملامت مي بينم مي گويد » پس ديرت نشود» مي گويم » هنوز وقت دارم. شيشه شكسته تا يك ساعت ديگر به هم نمي آيد» نگاه او به در پاب است و نگاه من به نيمرخ او كه گويي مجسمه سازي در اوج آفرينش و شوريدگي آن را با ظريف ترين قلم ها تراشيده است.
17 دیدگاه
Comments feed for this article
فوریه 3, 2011 در 5:03 ب.ظ.
محسن
چقدر زنده بود این قصه و چقدر پر حس. عالی!
فوریه 3, 2011 در 10:34 ب.ظ.
كاوه
سلام استاد پوري واقعا واقعا محشر بود …. من اشناي استاد باراوي هستم ….. شرمنده كه درگيره درسم … و از اين مطالب شيرين جا مي مونم …. به اميد ديدار ………. استاد اميل خودم رو ميزارم اگر مشكلي نبود خواستم اميل تون رو داشته باشم ممنون …
فوریه 4, 2011 در 12:34 ب.ظ.
فائزه شاکری
سلام
وقت بخیر
بدون ترید من شما رو می شناسم ولی با تردید شما مرا به خاطر بیارید؟
شاید نامم آشنایتان باشد شاید هم تصویرم.
درهر حال بسیار خوشحالم که اینجا بودم و بسیار خوشحال تر می شم اگر شعرهای مرا بخوانید
منتظرتان هستم
فوریه 6, 2011 در 3:00 ب.ظ.
زهراکربلایی
سلام
حس خوبی بهم دادین ممنونم
با شعر تازه ای از استاد محمدرضا احمدی به روزم و منتظر نقد و نظر شما[گل]
فوریه 7, 2011 در 6:31 ب.ظ.
ماه تی تی
سلام استاد عزیز
چه خوب این مطلب مرا دنبال خودش کشاند
قلمتان همیشه سبز
دوستتان داریم
فوریه 8, 2011 در 7:16 ق.ظ.
گلچين آواي شرق
همايون خرم، اسفند ماه به صحنه مي رود
استاد همايون خرم بنا به درخواست علاقه مندان، مجددا به روي صحنه مي رود تا همنوا با سازِ خاطره انگيزش، » غوغاي ستارگان » را دوباره زنده كند و زمزمه هاي ميهمانانش را دوباره بلند، كه: » تو اي پري كجايي…»
موسسه فرهنگي گلچين آواي شرق، پس از استقبال و درخواست هاي مكرر مخاطبان كنسرت پيشين استاد همايون خرم- كه پس از ده سال در آذر ماه برگزار شد- بار ديگر در 9 و 10 اسفند ماه سال جاري در سالن همايش هاي برج ميلاد، ميزبان علاقه مندان و عاشقانِ نواي موسيقي ايراني خواهد بود.
در اين اجرا، آقايان سامان احتشامي نوازنده ي پيانو، اميرحسين رضا نوازنده ي تار، حسن آزادفر نوازنده ضرب و خانم ژاله صادقيان با دكلمه اشعار، به سبك برنامه ي جاويدان «گلها» ، استاد همايون خرم را همراهي خواهند كرد.
علاقه مندان براي تهيه بليط به سايت http://www.golcheen.org مراجعه يا با شماره تلفن88424960 تماس حاصل فرمايند.
فوریه 8, 2011 در 9:05 ق.ظ.
احمد صوفی
برای خوانش یازده ترانه به لهجه ی پرنده و باران در یازدهمین ماه سال
لطفاً قدم رنجه فرمایید.
فوریه 8, 2011 در 10:03 ق.ظ.
عهدیه
سلام استاد نازنینم
چقدر خوشحال شدم که مطلب جدیدی از شما خواندم
بسیار دلچسب بود … اما دقیقا متوجه اش نشدم…کمی مبهم بود! شاید تقصیر خودم است ،
اما نثر لطیف و پرکشش و واقعی شما در آن جریان داشت… چیزی که هرآن بیشتر از لحظه ی پیش،
آدم را به سوی خودش می کشد
باز هم می آیم
استاد طرفهای ما دیگر نمی آیید؟
شعر تازه گذاشته ام
فوریه 8, 2011 در 8:59 ب.ظ.
ماه تی تی
بودن در لیست پیوندهای شما باعث افتخارمن است. سپاس فراوان از مهرتان
فوریه 9, 2011 در 6:54 ق.ظ.
مرتضی ملک محمدی
سلام آقای پوری.
دانشجوی ادبیات دانشگاه تبریز هستم.چندروز ÷یش «دوقدم ایی ور خط» شما را خواندم. و این نکته هابه ذهنم رسید:
داستان کشش خوبی داشت و روان بود… همراه با تعلیقی مناسب که باعث میشد خواننده را تا آخر داستان همراه خود کند… اما ضعفهایی نیز داشت.
ضعفهایش به اعتقاد بنده اینها بودند:
میشد آخر داستان را حدس زد… سانسور شدیدی در کتاب وجود داشت که به اعتقاد من به کار ضربه زده بود که البته این تقصیر شما نیست… و اما یکی از ضعفهای دیگر داستان این بود که داستان تمام میشد… وقتی داستانی تمام میشود یعنی میمیرد… البته یکی از مولفه های ادبیات پست مدرن نیز همین است.یعنی یک اثرمقطعی…بدون اینکه بخواهد ماندگار شود.
و…
خیلی حرفهای دیگر هم دارم راجع به کتاب… ولیی میدانم که زحمت خواندن یک مشت اباطیل را یه خود نمیدهید…
در انتظار کارهای بعدی اتان هستیم…
فوریه 11, 2011 در 10:55 ق.ظ.
حباب
بی خیال زندگی حتی …
لابد این هم بگذرد .
فوریه 16, 2011 در 6:13 ق.ظ.
ربابه ميرغياثي
سلام
اميدوارم خوب باشيد و سلامت
چند روزي قبل از روزنامهي آرمان مزاحمتان شده بودم. خواستم بگويم آن مطلب در روزنامهي ديروز منتشر شده است.
البته، هنوز روي سايت روزنامه نگذاشتهاند.
اينجا ايميلتان نبود كه متن يا فايل پيدياف را برايتان بفرستم.
مارس 10, 2011 در 11:42 ق.ظ.
'گندم
استاد بسیار زیبا و دلکش بود. نمی دانم چرا موزاییک های باران خورده و مرطوبی را در ذهن مجسم کردمکه شیرینی کاراتان را دوچندان کرد
همواره مانا و راوی
مارس 25, 2011 در 5:07 ب.ظ.
rahams
سلام
زیبا بود. تشبیهاتش رو دوست داشتم……
مارس 28, 2011 در 1:45 ق.ظ.
Saba Zavarei صبا زواره ای
به. عااالیه. هم این نوشته، هم این که می شه نوشته های شما رو تازه و پراکنده و خودمونی تر خوند.
کش آمدن من رو هم گاهی ببینین، انگار دارم به اش عادت می کنم
تو این لندنِ جذاب و شلوغ، یه گوشه ی امنِ شخصیه به زبانی که باهاش زندگی می کنم.
به فهرست دیگرانم اضافه شدین، منتظرم که هی بخونم، و هی احساس کنم بدجوری می فهمم..
آوریل 3, 2011 در 7:46 ق.ظ.
Mahmoud
ba salam hozore mohtarame maleme khobe khodam jenabe pour
Omidvaram hamish tandorost bashi. chand sal pish az in bood. ke dar asre zemestaniy Tehran khedmat residam. dar moasese ba komak shoma kari baraye tadris pida kardam.
salha gozashte. dar an roozegar na man va na shoma natavanestim anche dar zehn o ghalbeman migozasht ra be goftogo beshinim. negah va raftar shoma ama ama be man migoft ke ta abad shagerde shoma khaham mand..
Dar melbourne Australia be jaye Bahar , Paeeiz darim. va che zibast.
ba ehterame faravan
Mahmoud Hamid
p.s.agar forstai kardid sari be in tarafha bezanid, khoshal khaham shod mizbane shoma basham.
,
آوریل 8, 2011 در 10:02 ق.ظ.
عه تا
فرهیخته ی گرامی جناب اقای احمد پوری
به هم خوانی شعری از علی عبدالرضایی در با نکول دعوت می شوید
این دعوت فقط برای مخاطبان خاص شعر ارسال می شود ( از ارسال خصوصی پوزش می خواهم)
با احترام عه تا منصوری