You are currently browsing the monthly archive for مارس 2013.
یک قدم کوتاه بردارم رسیده ام به شصت سالگی. باورم نمی شود. کنجکاو بودم ببینم وقتی همه به این سن می رسند چنین ناباورانه به سال های سپری شده نگاه می کنند؟ دیدم نه! همیشه و همه جا چنین نبوده. عمر ما در چرخش گیج کننده آتشگردان حوادث فرصت نداد زندگی کنیم مثل همه آن ها که آرام دارند ساعت ها را به روز، روزهارا به هفته ، هفته هارا به ماه و بعد سال پیوند می زنند و در آرامش حرکت قطار زمان فرصت می کنند از شیشه کوپه به بیرون نظر کنند ، بسیار چیز ببینند و رنگ را در رنگ بیامیزند. اما برای ما سال هایی که پشت سر گذاشتیم در التهاب و اضطراب، جنگ و نا آرامی، تلخی و نامرادی با تناوب حیرت انگیز حادثه ها پشت سر هم چنان به سرعت سپری شد که حتی مجال نغمه ای خرد نبود که از قفس سینه رها کنی به نشانه لذتی که از زندگی برده ای.
به نظر می رسد آنان که در پیچ تحول تاریخ قرار می گیرند و ناخواسته به برهه جوشان تاریخی بر می خورند چاره ای ندارند جز تحمل تاول های این لهیب بر تن جانشان. ما نیز چنین شدیم. من پس از یک هفته شصت سال از زندگیم را پشت سر می گذارم ، شصت سالی که زمانی برایم بیش از معمول بود و کفایت زندگی انسان به حساب می آمد. اما من از بیست و چند سالگی به درون ماشین لکنته تاریخ هل داده شدم که قرار بود جاده ای پر از سنگ و دست انداز را با چنان افت و خیزی بپیماید که هر لحظه از بیم جان باید چشم هارا می بستی و فرصت نمی کردی تا با درون در آیی و در خویش بنگری.
کاری نمی شود کرد. هرکس در این گیرودار بهانه ای برای زنده ماندن انتخاب می کند. من نیز بهانه نوشتن و ترجمه را داشتم تا دستکم در پناه آن ها دادی برآورم و بگویم ما نیز زیستیم.