You are currently browsing the category archive for the ‘يادداشت’ category.

http://www.isna.ir/fa/news/92051206079/%D9%85%D8%B1%D8%AF%D9%85-%DA%A9%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%84%D8%AC-%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D9%86%D8%AF
مردم که با فرهنگستان لج ندارند
احمد پوری معتقد است، فرهنگستان زبان و ادب فارسی به زبان به عنوان یک پدیده زایا نگاه نکرده و نگرش علمی فرهنگستان به زبان، کلید راه واژهسازی است. او همچنین تأکید دارد که مردم با فرهنگستان لج ندارند.
این مترجم و داستاننویس پیشکسوت در گفتوگو با بخش ادبیات خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، به بحث اهمیت واژهگزینی و بایدها و نبایدها در این حوزه پرداخت و در تشریح اهمیت بحث درباره این موضوع تأکید کرد: در بحثی که امروز خواهیم کرد، تلاش میکنیم بعضی از سوءتفاهمها و اینکه فکر میکنند مردم فرهنگستان را مسخره میکنند، برطرف شود.
مشروح گفتوگوی ایسنا با احمد پوری را در ادامه بخوانید.
ایسنا: آقای پوری اساسا شما چقدر معتقد به واژهسازی برای واژههای بیگانهای که وارد زبان فارسی میشوند، هستید؟ به نظر میرسد باید بدانیم کجا باید واژه بسازیم و چرا باید واژهسازی کنیم. از نظر شما، آیا چنین نیازی هست؟
احمد پوری: این پرسش مدخل خوبی برای شروع بحث است. شکی نیست که چنین نیازی وجود دارد. اما بحث این است که اول باید این نیاز را یافت و بعد اقدام به ساختن واژه کرد. مثالی بزنم: پدیدهای مثل «سینما» زمانی که به کشور آمد، با خودش واژههای زیادی را آورد. مردمی که با سینما سروکار پیدا کردند، همزمان با استفاده از آن، واژههایی را که به آن و اجزایش اطلاق میشد، پذیرفتند و آنها را بومی کردند، تا جایی که امروز این واژهها چنان در فرهنگ و زبان ما تنیده شده که با آنها احساس بیگانگی نمیکنیم و آنها را به راحتی همچون لغتی از زبان خودمان به کار میبریم. ما این واژهها را به همان شکلی پذیرفتیم که مابهازای بیرونی آنها را. یعنی چون پدیدهای به نام «سینما» نداشتیم، هم دستگاهها و پرده آن را پذیرفتیم و هم آنچه به آنها اطلاق میشد. اما در جاهایی که خود مختصر پیشینهای داشتیم، اقدام به واژهسازی کردیم که اتفاقا جا افتاد؛ مثل «هنرپیشه» و «کارگردان»، چرا که هم هنر در زبان ما سابقه داشت و هم پیشه. این همان برخوردی است که غرب و زبان انگلیسی با واژهها میکند. آنها واژه «کباب» را از شرق گرفتهاند و آن را بومی کردهاند و در دیکشنریهایشان هم موجود است.
حالا برمیگردم به اینکه آیا این نیاز هست که این واژهها را عوض کنیم، یا نه. زمانی که «سینما» یا «تلویزیون» و «تلفن» آمد، چون بلافاصله ما واژههایش را گرفتیم و رواج یافت، مردم با آنها کنار آمدند و تلفظشان را عوض کردند و فارسیاش کردند. چه نیازی هست ما این واژهها را عوض کنیم؟ چرا باید برای «کلاچ» و «کاربرات» واژهی دیگری به کار ببریم؟ اینکه بنشینم «کلاچ» را عوض کنیم، دردی را درمان نمیکند و از آن جایی که این واژه دیگر در زبان و کاربرد روزمرهاش جا افتاده، حتا با توصیه واژهای دیگر به جای آن، نمیتوانیم به مردم بقبولانیم از پیشنهاد ما استفاده کنند. زمانی باید اقدام به ساختن و پیشنهاد واژه کنیم که کاربرد فعلی آن دشواریهایی در انتقال معنی دقیق پدید آورده و باعث سردرگمی شود. این پدیده بیشتر در زمینههای تخصصی که کاربران زبانِ آنها اقلیت را در جامعه زبانی تشکیل میدهند، رخ میدهد؛ مثلا در علوم پایه یا علوم نظری. برای مثال، «پروسس» یا «پروسه» مدتها برای کاربران آن سردرگمی ایجاد کرده بود. این است که واژههای «روند» و «فرایند» پیشنهاد شد و باز مدتها طول کشید تا آنها در زمینههایی جا بیافتند.
ایسنا: مثال نقض این بحثی که شما طرح کردید، واژه «سوبسید» است. چون ضرورت اجتماعی استفاده از این واژه پیش آمد و مرجعی به جای آن از واژه قبلا تصویبشده «یارانه» استفاده کرد و رسانهها هم آن از آن استفاده کردند، بنابراین از عامیترین مردم تا باسوادترین آنها، حتا کسانی که قبلا «سوبسید» میگفتند، الآن به راحتی واژه «یارانه» را استفاده میکنند. شما میگویید درباره این نوع واژهها هم نباید ورود پیدا کرد؟
احمد پوری: چرا نباید؟ اتفاقا باید ورود پیدا میکردیم. این حرفِ من را نقض نمیکند. واژهای چون «کلاچ» جا افتاده، مدتها در دهان مردم در بین همه اقشار مردم بوده و چرخیده و نماینده آن بخش از ماشین شده. اما درباره «سوبسید»، 10 سال پیش مگر مردم عادی از کلمه «سوبسید» استفاده می کردند؟ در زندگیشان با آن کاری نداشتند. این واژه یک مفهوم کاملا تخصصی بود و گروه مشخصی که با آن سروکار داشتند. ما مردم کوچه و بازار که با این واژه کاری نداشتیم. حالا وقتی این واژه مردمی شد و چیزی شد که هر کس، باید سر ماه پولی بگیرد، و این پول باید عنوان و اسمی داشته باشد، هرچه که مسؤولان آن را نامیدند، مردم هم پذیرفتند. مردم لج ندارند که در مقابل پیشنهادِ واژه ایستادگی کنند. ترجیح میدهند به جای «سوبسید» بگویند «یارانه»، چون واژه یاری هم در آن هست، برای مردم قابل درکتر است و به این علت پذیرفته شد. این واژه جدید بود. اگر در جواب عمه من که میپرسید این پولی که سر ماه به او میدهند، بابت چیه، میگفتند «سوبسید»، قبول میکرد و «یارانه» هم میگفتند، میپذیرفت. منتها وقتی واژهای برای او جا افتاد، دیگر دلیلی نمیبیند آن را عوض کند؛ مگر اینکه کاربرد آن پدیده عوض شود. پس میشود نتیجه گرفت که در صورت ورود و یا ایجاد پدیدهای نو اگر نام آن نیز وارد شود و از طرف مردم قبول شود، دیگر تلاشهای بعدی ما برای تغییر آن نام صرفا به دلیل پاکسازی زبان بیهوده خواهد بود.
ایسنا: میشود مثال دیگری برای اثبات این حکم بزنید؟
احمد پوری: البته. «کامپیوتر» وقتی وارد کشور ما شد، دستگاهی بود که مردم آن را خریدند و آوردند خانه. در جواب هر کسی که از فامیل و همسایه نام آن را پرسید، گفتند این «کامپیوتر» است. پشت ویترین هم نام این وسیله «کامپیوتر» بود، بنابراین «کامپیوتر» جا افتاد و همهگیر شد. بعد گفتند، بگویید «رایانه»، و آن را بخشنامه کردند برای تلویزیون و رادیو و رسانهها که کلمه «کامپیوتر» را به کار نبرید. اما نتیجه چه شد؟ از روزی که «کامپیوتر» به این مملکت آمد، تا امروز، ما میگوییم «کامپیوتر».
اما جالب اینکه همزمان با «کامپیوتر»، «سافتوِر» و «هاردوِر» هم آمد، اما ما به آنها گفتیم «نرمافزار» و «سختافزار». چرا؟ ماجرا این بود که «سافتوِر» و «هاردوِر» که تخصصی بودند، به کارِ عام نمیآمدند و صرفا بخش محدودی با آنها سروکار داشت. این بخش که اغلب درسخوانده و اهل فن بودند، آن را مناسب یافتند و به راحتی «نرمافزار» و «سختافزار» گفتند. نزدیک 60 – 70 سال فرهنگستان همزمان با واژههای بسیاری برای «ماشین» که 30 سالی بود در خیابانها جولان میداد و دربارهاش صحبت میشد، واژه «خودرو» را پیشنهاد کرد. تا امروز مراجع رسمی و رسانهها بدون استثنا از این واژه استفاده کردهاند، اما هیچکدام از ما در کاربرد روزمره «ماشین» را «خودرو» نمیگوییم. چرا؟ لج میکنیم؟ اصلا. دلیلی برای عوض کردن آن نداریم. «ماشین» جا افتاده. از سه نسل پیش از ما به این وسیله «ماشین» گفتهاند و ما آن را فارسی کردهایم. جه لزومی دارد بگوییم «خودرو»؟ «ماشین» زمانی که مقابل چشمان کنجکاو مردم قرار گرفت، نامش «ماشین» بود و به سرعت میان آنها پخش شد، اما همان زمان وسیلهای دیگر هم آمد که مردم چندان با آن مواجه نبودند. آنهایی هم که گاه آن را در آسمان میدیدند و یا خبری دربارهاش میخواندند، به آن «طیاره» میگفتند. این است که تا «هواپیما» برایش پیشنهاد شد، پذیرفتند، چرا که هم از نظر آوایی مناسب بود و هم معنایی.
مثال دیگری بزنم که اخیرا اتفاق افتاد و شما جوانها هم شاهد آن هستید. امروز شما به دستگاهی که بیرون بانک است و به شما پول پرداخت میکند، چه میگویید؟ شاید 90 درصدتان بگویید «عابربانک» و 10 درصد دیگر هم «خودپرداز»؛ در حالیکه «خودپرداز» واژه نزدیکتری است به عملکرد این دستگاه و از نظر آوایی زیباتر. علت ترجیح «عابربانک» این است که بانک سپه آن را اولینبار در ایران رواج داد و نام «عابربانک» بر آن گذاشت. پنج شش سال بعد بانکهای دیگر نام «خودپرداز» بر آن گذاشتند، اما میبینیم حتا این مدت کم هم خیلی دیر بود برای جا انداختن واژهای که دیگر همگانی شده بود.
ایسنا: اما در زمان فرهنگستان اول هم واژههایی چون «فکولته»، «یونیورسیته» و «بَلَدیه» جا افتاده بود، ولی فرهنگستان اول توانست این واژهها را تغییر دهد؟
احمد پوری: بله این واژهها جا افتاده بودند، اما در میان چه کسانی؟ «بلدیه» و «یونیورسیته» در میان کسانی جا افتاده بود که با آن کار داشتند. مردم عادی با «بلدیه» کاری نداشتند. آنجا ساختمانی بود، میگفتند «بلدیه» و بعد گفتند «شهرداری». مردم هم «شهرداری» را استفاه کردند. اما این اتفاق برای «ماشین» نیفتاد، چرا که کاربرد و استفاده از نام آن همگانی شده بود.
نجف دریابندری بسیار هوشیارانه در کتاب «مستطاب آشپزی» برای «ماکرووِیو» واژه «موجپز» را ساخت که خیلی هم زیباست. اما خودش هم گفت که میدانم خیلی دیر شده و میدانم این واژه جا نخواهد افتاد. فرهنگستان برای «توستر» واژه «نان برشتهکن» یا «برشتهکن» گذاشته، برای فلاسک «دمابان» گذاشته، این واژهها خیلی هم زیبا هستند، اما جا نمیافتند. آنهایی که در فرهنگستان هستند، اگر زبان را به عنوان یک پدیده علمی نگاه کنند و حرکت زبان را ببیند و بدانند کجا زبان رامشونده است و کجا نیست، ما این مشکلات را نخواهیم داشت و دیگر این همه زحمت به خودشان نمیدهند که واژههایی مثل «برگک» و «خمیراک» را درست کنند، چون میدانند این کارها آب در هاون کوبیدن است.
ایسنا: پس فرهنگستان در برابر این ادعا که فارسی در زمینههایی ناتوانی دارد، چه کار باید بکند؟
احمد پوری: من به قول دکتر باطنی، ترجیح میدهم به جای ناتوانی، مجهز نبودن را استفاده کنم. طبیعی است که زبان فارسی در زمینههایی که پیشینه نداشته، از نظر واژگانی تجهیز کامل برای تبیین و تفسیر آنها ندارد. اتفاقا فرهنگستان درست همینجاست که باید با شناخت دقیق از ظرفیتهای واژگانی زبان فارسی اقدام به ساختن واژههای مناسب کند که اتفاقا این کار را تا حدی کرده و در بعضی زمینهها موفق هم بوده است. اینکه عدهای واهمه دارند که هجوم واژگان زبانهای دیگر به یک زبان باعث نابودی آن میشود، تاحدی غیرعلمی است. بیشتر این هجمه زمانی اتفاق میافتد که برای واژههایی معادل نداریم و آنها را همراه با کالای واردشده میپذیریم. این تقریبا برای همه زبانها اتفاق میافتد. جالب است بدانیم که بیش از نصف واژگان زبان انگلیسی، وارداتی است، ولی این زبان با قدرت تمام دارد حرف اول را در جهان میزند. آسیبهای زبانی در جاهای دیگر است که اتفاقا فرهنگستانیها باید در پی کشف آن باشند و این ممکن نیست مگر اینکه خود آنها نگرشی علمی و بیتعصبانه به مقوله زبان داشته باشند.
ایسنا: من تا اینجا از صحبتهای شما متوجه شدم که کوتاهی و خوشآهنگی واژه نمیتواند در اینکه مردم از آن استفاده کنند، مؤثر باشد و لزوما نمیتواند سبب شود واژهای در بین مردم جا بیفتد.
احمد پوری: همینطور است. اگر واژهای جا افتاده باشد و مردم آن را پذیرفته باشند، کاری نمیشود کرد. باید نیازی باشد. مردم چه نیازی دارند «توستر» عوض شود؟ حوصله ندارند واژه جدیدی را استفاده کنند؛ حتا اگر آن واژه «برشتهکن» باشد، که قشنگ هم هست.
ایسنا: بحث دیگری که مطرح میشود، این است که حتا کشورهای اروپایی چون فرانسه و آلمان نسبت به ورود واژههای بیگانه حساس هستند و چرا ما نباید این حساسیت را داشته باشیم.
احمد پوری: در فرانسه و آلمان هم اگر واژهای جا افتاده نتوانستهاند، بعدا تغییرش دهند. همین الآن واژههایی از انگلیسی در فرانسه به کار میرود و واژههایی از فرانسه حتا با تلفظ فرانسویِ آن در انگلیس رایج هستند. زبان فارسی مانند هر زبان دیگر بارها به ضرورتهایی، واژههای غیرفارسی را وارد سیستم زبانی خود کرده و در بسیاری از موارد به آنها طبیعت فارسی داده، تا جایی که مردم آنها را فارسی میدانند. حتا در مواردی واژه را وام گرفته، اما با معنی کاملا متفاوت به کار برده، مثل انقلاب که از عربی گرفته با معنایی متفاوت.
ایسنا: به نظر میرسد شرایط اجتماعی هم در این میان مؤثر است. بافت جامعه ما به صورتی شده که گویا حساسیتی در اینباره ندارد و شاید فرهنگستان در این زمینه باید فرهنگسازی کند تا اینکه تنها واژه بسازد.
احمد پوری: نکته بسیار خوبی است و بحث مهمی است. در ورود واژههای جدید، گاه یک شرایط خاص اجتماعی، یک حس ناسیونالیستی و یک حرکت از طرف مردم به وجود میآید برای پذیرفتن واژههای جدید. اینجا وجود فرهنگستان یا سازمانی مانند آن مؤثر است و میتواند کاری کند. در ترکیه زمانی که رسمالخط را عوض کردند، در واقع کمر بستند به اینکه کل زبان را متحول کنند و هزاران معادل پیدا کردند در مقابل واژههای عربی، فارسی و عثمانی. در اثر جنگهای داخلی، حسی در مرم تُرک برای استقلال یافتن و اروپایی شدن ایجاد شد. اینها آمدند واژههای عربی و فارسی را که فکر میکردند با عثمانی پیوند دارد، تا آنجا که میتوانستند، کنار گذاشتند و واژههای دیگری را ساختند. اما چون مردم خودشان میخواستند و از این قضیه استقبال میکردند، با علاقه این واژهها را به کار بردند، هرچند مردم تحصیلنکرده و عامی هنوز هم همه این واژهها را نمیدانند.
ایسنا: آقای پوری شما به عنوان یک مترجم که با زبان سر و کله میزنید، چقدر نیاز میبینید که باید اتفاقی در این زمینه بیفتد و مثلا خود مترجم واژهسازی کند؟
احمد پوری: من این نیاز را احساس میکنم، اما اگر من مترجم علوم اجتماعی و علوم بودم، حتما این نیازم خیلی بیشتر بود. شاید من هم آن وقت به کارهایی که آقای آشوری یا دیگران میکنند، دست میزدم. اما من چون ادبیات ترجمه میکنم و فرهنگ ما از نظر ادبی غنا و پیشینه بسیاری دارد، در صورت نیاز به واژهای، به سراغ ادبیات کهن خودمان میروم و یا با تکیه به آنها سعی در ساختن واژهای جدید میکنم. البته با این فرض که این یک پیشنهاد است که در صورت همسویی با ذوق مخاطب، جا خواهد افتاد. مثلا در ترجمه یکی از شعرهای آنا اخماتوا من واژه «یخنم» را ساختم. این واژه ویژه روسیه است که شبنم روی برگ گل یخ میزند. روسها برای آن واژه دارند و انگلیسی هم برای آن واژهای ساخته؛ اما ما نداشتیم. خوشبختانه بعدا متوجه شدم در یکی دو مورد این واژه استفاده شد.
ایسنا: از حرفهای شما شاید بتوان به طور کلی استنباط کرد که ضعف فرهنگستان این است که به واژهها دیر میرسد و عقب میماند.
احمد پوری: شاید این هم نباشد، شاید مهمترین ضعف فرهنگستان این باشد که به زبان به صورت پدیدهای علمی نگاه نمیکند و آن را پویا نمیداند که بخواهد قوانینش را بشناسد. اگر زبان را به صورت یک پدیده علمی بررسی کنند که بدانند چه بخشی از آن قابلیت رشد و زایایی و چه بخشی قابلیت تعویض دارد، دیگر ما مشکلی نخواهیم داشت. آن وقت دیگر خواهند فهمید واژههایی که در بین مردم نشسته، واژههای آن زبان است و باید به آنها احترام گذاشت و البته این اصل مسلم را هم در پیشنهاد واژه به مردم رعایت خواهند کرد که «تا تنور داغ است، باید چسباند»؛ وگرنه از این خمیرها نانی حاصل نخواهد شد.
ایسنا: آقای پوری بحث دیگری که برای آنهایی که با زبان سر و کار دارند، گرفتاری به وجود آورده، رسمالخط فارسی است که به شدت مغشوش است و ما در این زمینه مشکل داریم. هرکسی به سلیقه خودش شکلی را انتخاب کرده و مینویسد. در این زمینه ضرورت تدوین رسمالخط را چقدر حس میکنید؟
احمد پوری: الفبایی که ما برای زبان فارسی داریم، چون از عربی گرفته شده است، جوابگوی تمام نیازهای فارسی نیست. مثلا در عربی سه نوع صدای «ز» یا «س» داریم و در فارسی یک نوع داریم که این یکی از مشکلات خط ماست. مشکلات دیگری هم داریم. در اینکه باید تحولی بشود، شکی نیست. من وارد این بحث نمیشوم که این تحول چه باشد، چرا که این خود نیاز به زمان و وقتی دیگر دارد. شاید بشود پایه بحث را با ارائه این فرض نهاد که ظرفیت الفبایی که امروز به کار میبریم، برای فارسی کافی نیست.
گفتوگو: آزاده شمس – ساره دستاران
گرم تر شدن بحث در باره واژه گزيني و يافتن معادل فارسي براي واژگان خارجي را بايد به فال نيك گرفت چرا كه شايد از برآيند اين گفت و گو ها بسياري از كژ فهمي ها و برداشت هاي نادرست و غير علمي در باره زبان ازميان برود. خبرگزاري ايسنا با درج نظرات گوناگون كاري سنجيده و پرفايده اي را انجام مي دهد.
به نظر مي رسد انتقاد از نحوه واژه گزيني فرهگستان زبان فارسي عده اي از استادان و دوستداران زبان فارسي را رنجانده است و تقريبا همه را واداشته از حقانيت فرهنگستان دفاع كنند.
به گمان من بيهوده انگاشتن كاري كه فرهنگستان دراين مدت كرده درست نبوده و و وا ژه هايي كه به ويژه از سوي فرهنگستان اول پيشنهاد شده در بيشتر موارد ستودني است. اما بحث بر اين است كه چرا برخي از اين واژه ها پذيرفته شده و به راحتي متداول مي شوند و برخي ديگربا مقابله و حتي تمسخر مردم روبرو مي شود.
مساله چندان پيچيده و غريب نيست .واژه ها مسافراني هستند كه چسبيده به پديده اي وارد زباني ديگر مي شوند. مثلا يك اروپايي اگر نخستين بار در شرق غذايي مي خورد كه به آن كباب مي گويند اين واژه را همراه همان غذا وارد زبان و فرهنگش مي كند و ما امروز آن را در فرهنگ لغات انگليسي و ديگر زبان هاي اروپايي به همان صورت كباب مي بينيم. هم چنين كلمات ديگري از قبيل «بازار» ، «كاروان» ، «پاي جامه(پيژامه)».
فارسي هم نمي تواند از اين قاعده مستثني شود. زماني كه انواع وسيله ها و اختراعات راه خود را به جامعه فارسي زبان باز مي كند لاجرم نام خود را هم با خود همراه مي آورد. اگر سازماني مانند فرهنگستان بخواهد پديده اي را نه با نام مبدا بلكه با عنوان انتخابي و متناسب با فرهنگ مقصد بگزيند بايد بلافاصله دست به كار شود وتا آن وسيله هنوز بين عامه مردم جانيفتاده واژه را پيشنهاد كند. وگرنه ديگر براي عوض كردنش دير خواهد بود . نجف دريا بندري در كتاب مستطاب آشپزي واژه بسيار زيبا و مانوس «موج پز» را كه بسيار هم آهنك با فرهنگ ماست براي مايكروويو پيشنهاد كرده اما به درستي نوشته است «…گرچه بسيار دير شده و اميدي به همه گير شدن آن نمي رود» ( نقل به مضمون)
با اين نگاه مي شود به بسياري از پرسش ها پاسخ داد. مثلا چرا «طياره» شد «هواپيما» اما «ماشين» «خود رو» نشد چون هواپيما در آن زمان وسيله اي نبود كه همگان، هرروز با آن سرو كار داشته باشند اين است كه نامش را كه گاه گاه از مراجع رسانه اي مي شنيدند پذيرفتند اما ماشين يا اتومبيل از مدت ها پيش از نام گذاري فرهنگستان مقابل چشم همه بود و نام آن چنان با خود وسيله عجين شده بود كه ديگر نمي شد آن را از هم جدا كرد.كنون يك تعميركار اتومبيل ميگويد : «شمع پلاتين هارو براتون عوض كردم و صفحه كلاج رو هم» كاملا فارسي صحبت مي كند و حاضرنيست آن واژه هارا با هيچ لغتي عوض كند. و يا كامپيوتر كه به عنوان دستگاهي قابل رويت و لمس از از مدت ها پيش از پيشنهاد فرهنگستان براي مردم شناخته شده بوده ديگر هوويي به نام » رايانه» نمي پذيرد حتي اگر غولي رسانه اي مانند تلويزيون آن را بخواهد به زور تحميل كند.
وقتي فرهنگستان مي كوشد براي واژه هايي مانند «چيپس» كه همراه خود اين خوراكي غربي مدت هاست وارد فرهنگ ما شده معادل «برگك» را انتخاب كند ديگر نبايد انتظار داشته باشد مردم آن را بپذيرند و در باره اش شوخي نكنند.
اين يادداشت در مجالي ديگر و زمينه اي جدي تر مي تواند گستره و دقت بيشتري يابد و به گوشه هاي تاريك تري از اين مساله پرتو افكند . اميد با ادامه اين بحث ها انگيزه آن نيز به وجود بيايد.
خبرگزاري ايسنا روز چهارشنبه 5 تير اعلام كرد فرهنگستان زبان فارسي براي دو واژه خارجي»پاستا»( بگذريم كه خود اين واژه زياد به كار نمي رود و معمولا از لغت ماكاروني به جاي آن استفاده مي كنند.) و «چيپس» برابر هايي برگزيده . براي پاستا «خميراك»و براي چيپيس «برگك». اما باز مانند صدها مورد ديگر فضلاي فرهنگستان دو نوزاد مرده تحويل زبان فارسي دادند.
واقعا نمي دانم اين تراژدي كمدي تا كي مي خواهد ادامه يابد. آيا اساتيد فرهنگستان اميد دارند از اين به بعد عمه من از بقال سر كوچه بپرسد آيا خميراك دارد يا نه؟ چه ضرورتي است ماكاروني عوض شود؟ اين دوستان هرگز از خود پرسيده اند كه مكانيسم ورود واژه به زبان از چه قوانيني تبعيت مي كند؟ مثلا آيا پي برده اند چرا «كامپيوتر» با اين همه فشاري كه رسانه هاي همگاني روي مردم گذاشته اند «رايانه» نشد اما «هاردور» به سادگي تبديل به سخت افزار شد؟ دوستان آيا بررسي كرده اند ببينند چرا «طياره» شد هواپيما اما «ماشين» خود رو نشد.
من گمان نمي كنم واقعا اين چراها را ندانند. تنها توجيهي كه براي كار آن ها دارم اين است كه بالاخره وقتي سازماني است و تشكيلاتي و مواجبي، نمي شود همين جوري بيكار نشست و محصولي تحويل نداد. هر از چند گاهي بايد «چرخبال» و «كشلقمه»( اين يكي را نمي دانم واقعا پيشنهاد فرهنگستان بود يانه) و «خميراك» تحويل داد تا بدانند حاصل چند ماه انتظار سر انجام به تولدي ختم شده حالااين نوزاد اگر مرده بود و همان بدو تولد به خاك سپرده شد ديگر اهميتي ندارد.
اميدوارم فرصتي باشد با دوستان اين مساله واژه گزيني را كمي به بحث بگذاريم كه گفتني در اين باره زياد است.
آیدین پوری در صفحه فیس بوک خود یادداشت طنز و جالبی گذاشته که بین دوستان بحث انگیز شد و بهانه ای داد دست من تا دو سه خطی بنویسم و با یاران بحثی را شروع کنم.
یادداشت آیدین این است:
یه نکته ی دستور زبان انگلیسی بگم و برم.
موقعیت اینه که همین الان من و دوست عزیزم کامران خان جهان در محل کارش نشسته ایم و یکی از کارمندان ایشون میان تو دفتر و این مکالمه ی کوتاه رد و بدل می شه. دقت کنید به کلماتی که داخل گیومه گذاشتمشون.
are you «wanting» me to come to work tomorrow-
yes please
OK. I’ll see «yous» tomorrow then
خب. پس ماجرا این شد. یارو از کامران پرسید که آیا میخوای من فردا بیام سر کار؟ اینم گفت بعله لطفا. اونم گفت پس شما دو تا رو فردا خواهم دید. دقت کنید که فعل want به صورت wanting اومده و درضمن کلمه ی you که به ما گفته بودن جمع بسته نمیشه اینجا چون به دو نفر اتلاق میشه جمع بسته شده.
حالا ماجرا اینجاست: این کسی که اینجوری حرف زد نسل اندر نسل اسکاتلندیه و به نظرم بسیار هم درست داره حرف می زنه.
حضار محترم اون انگلیسی ای تو کتابها می خونید رو ول کنید. اگه درست حسابی میخواین زبان یاد بگیرین بیاین یه مدت در بلاد انگلیسی زبان زندگی کنید و از نزدیک ببینین این ملت مظلوم چطور لب به سخن می گشایند
واقعا این واژه هایی که آیدین توی گیومه گذاشته و ظاهرا خلاف گرامر انگلیس است غلط است؟ اگر نه، تکلیف ما با آن ها که بسیار طبیعی دارند بین یک گروه بزرگ اجتماعی در بریتانیا بکار می روند چیست؟
ابتدا اجازه دهید به چند نکته به عنوان مدخل بحث اشاره کنم:
احکامی مانند » عربی کاملترین زبان دنیاست.» » اگر جلو تهاجم واژه های بیگانه را نگیریم فارسی نابود خواهد شد» ، » <گاها> واژه غلطی است زیرا تنوین عربی را به واژه فارسی چسبانده» و چندین حکم دیگر در پرتو تلقیات زبان شناسی مدرن اززبان فاقد اعتبارند و دیگر حکمی معتبر به حساب نمی روند.
فردینان دو ساسور پدر زبان شناسی مدرن در نیمه دوم قرن نوزده بسیاری از تعاریف زبان را تغییر داد. این کار او نه تنها گشودن دریچه جدید و علمی به نگرش در زبان بود بلکه تعصبات و برتری جویی هایی را که با لباسی مبدل خودرا در زیر این تعاریف پنهان کرده بود آشکار ساخت.
او در مورد گرامر هم به دونوع گرامر به نام های » دستور زبان سنتی یا نسخه پیچ و دستور زبان توصیفی » اشاره کرد. دردستور زبان نسخه پیچ عده ای زبده در زبان برای استفاده از زبانی معین دستور العمل صادر می کنند و می گویند چه چیز را باید بکار برد و چه چیز را نه. اما دستور زبان توصیفی می گوید کدام کاربرد زبان پذیرفته شده است و کدام نه. این پذیرفته شدگی می تواند از زبان استاندارد شروع شده تا کاربرد های محدودتر قومی و اقشار اجتماعی و دایره های گوناگون کاربران زبان گسترش یابد.
معمولا کاربرد زبان در اقشار فرودست و جدا از دانشگاه و مراکز آکادمیک تفاوت هایی با زبان استاندارد و به اصطلاح تحصیل کرده دارد. این تفاوت ها دست آویزی می شود برای پست شمردن و غلط نامیدن آن زبان و به طریق اولی پست بودن و عقب مانده بودن کاربران آن. در حالی که زبان وسیله ارتباطی انسان ها ست که نیازهای اجتماعی آن هارا برآورده می کند و از حد اکثر ابزار واژگانی و آوایی و ساختاری بهره می جوید تا به بهترین وسیله منظور خود را به مخاطب بیان کند.مثلا اگر در انگلیس کسی بگوید:
He is much better than me.
از نظر اساتید دستور زبان نسخه پیچ اشتباه می کند و غلط صحبت می کند و درست آن است که بگوید:
He is much better than I.
حال آن که شکل دوم امروزه بسیار غریب و کتابی تلقی می شود و استفاده از آن خنده دار است. و برای رساندن این منظور شکل اول بسیار مناسب و توانا است.
یا اگر در فارسی بگوییم: من گاها نوشابه می خورم. از نظر نسخه پیچ ها غلط صحبت کرده ام چرا که باید می گفتم: من گاه گاهی نوشابه می نوشم. یک فارسی زبان به راحتی می تواند قضاوت کند که شکل اول نه تنها مورد پذیرش همه است و هیچ تعجب و یا سردرگمی ایجاد نمی کند بلکه طبیعی و کارآست.
اگر گونه ای از زبان را در میان بومیان آن زبان به کار ببریم و آن ها آن گونه را به راحتی بپذیرند و هیچ زنگ خطری در ذهنشان به صدا در نیاید. این کاربرد درست است حتی اگر چندین کتاب گرامر خلاف آن را بگویند.مثلا همان کاربرد» گاها» بسیار طبیعی خواهد بود اما اگر در فارسی صفت را جمع ببندیم صاحب این زبان آن را قبول نخواهد کرد:» کتاب های جالبها» به جای کتاب های جالب.
امیدوارم گرفتاری های کار و زندگی اجازه دهد این بحث را ادامه دهم و به این که اگر غلط و درست نباشد آیا هرج و مرج در دستور زبان پدید نخواهد آمد؟ و این که مرزهای پذیرفتگی و ناپذیرفتگی تا کجاست و داور های این پذیرفتگی چه کسانی می توانند باشند نیز در حد بظاعتم بپردازم و حد اقل دری بگشایم برای طرح یک سری سئوالات که فکر می کنم به صورت واهمه های بی نام و نشان در باره زبان به وجود آمده است.
یک قدم کوتاه بردارم رسیده ام به شصت سالگی. باورم نمی شود. کنجکاو بودم ببینم وقتی همه به این سن می رسند چنین ناباورانه به سال های سپری شده نگاه می کنند؟ دیدم نه! همیشه و همه جا چنین نبوده. عمر ما در چرخش گیج کننده آتشگردان حوادث فرصت نداد زندگی کنیم مثل همه آن ها که آرام دارند ساعت ها را به روز، روزهارا به هفته ، هفته هارا به ماه و بعد سال پیوند می زنند و در آرامش حرکت قطار زمان فرصت می کنند از شیشه کوپه به بیرون نظر کنند ، بسیار چیز ببینند و رنگ را در رنگ بیامیزند. اما برای ما سال هایی که پشت سر گذاشتیم در التهاب و اضطراب، جنگ و نا آرامی، تلخی و نامرادی با تناوب حیرت انگیز حادثه ها پشت سر هم چنان به سرعت سپری شد که حتی مجال نغمه ای خرد نبود که از قفس سینه رها کنی به نشانه لذتی که از زندگی برده ای.
به نظر می رسد آنان که در پیچ تحول تاریخ قرار می گیرند و ناخواسته به برهه جوشان تاریخی بر می خورند چاره ای ندارند جز تحمل تاول های این لهیب بر تن جانشان. ما نیز چنین شدیم. من پس از یک هفته شصت سال از زندگیم را پشت سر می گذارم ، شصت سالی که زمانی برایم بیش از معمول بود و کفایت زندگی انسان به حساب می آمد. اما من از بیست و چند سالگی به درون ماشین لکنته تاریخ هل داده شدم که قرار بود جاده ای پر از سنگ و دست انداز را با چنان افت و خیزی بپیماید که هر لحظه از بیم جان باید چشم هارا می بستی و فرصت نمی کردی تا با درون در آیی و در خویش بنگری.
کاری نمی شود کرد. هرکس در این گیرودار بهانه ای برای زنده ماندن انتخاب می کند. من نیز بهانه نوشتن و ترجمه را داشتم تا دستکم در پناه آن ها دادی برآورم و بگویم ما نیز زیستیم.
یکی از هنرجویان کلاس ترجمه ام در موسسه رخداد تازه، گله کرد چرا دیگر سری به وبلاگم نمی زنم و نمی نویسم. راستی چرا؟ فیس بوک از یک سو امکانات بسیاری در اختیار گذاشته تا مدام و هر لحظه در جریان احوال یاران باشی و دلنوشته هایشان را بخوانی اما از سویی دیگر انگار تو را نشانده است در ماشینی که به سرعت می رود و به تو تنها فرصت نگاه کوتاه می دهد به هر آنچه در برابر دیدگانت است. اگر می خواهی یادداشتی بنویسی و درد دلی بکنی همیشه هراس داری از این که مبادا پر گویی کنی چرا که صفحات برق آسای فیس بوک آن را بر نمی تابد. اما این دنج که مدت هاست خود را از آن محروم کرده بودم در آرامشی دلپذیر تو را می خواند تا بنویسی و آن را با جمع محدود تری در میان بگذاری. خوشحالم از این که دو باره برگشته ام به این کنج دل انگیز.
آخرین کتابم » کجاست دستان تو» مجموعه ای چاق و چله از شعرهای » ناظم حکمت» شاعر محبوبم روی پیشخوان جا گرفت. مجموعه ای دیگر هم از اشعار آنا آخماتوا در راه است. و رمان مظلوم » پشت درخت توت همچنان در محاق.
ذوق زده شده ام و دارم اخبار کار هایم را می دهم غافل ا این که این کار را می شود در فیس بوک هم کرد. این کنج جای نجواست و سخن دل تو دل با یاران
دیروز در یک کتابفروشی با جوانی نازنین همکلام شدم زمان خداحافظی از من آدرس وبلاگم را پرسید. با تاسف گفتم فیلتر شده. لبخند شیطنت باری زد و گفت: دورش می زنیم. راست می گفت. چرا به فکر خود من نرسیده بود . به این بهانه محروم کرده بودم خودم را از پناه بردن به این خلوتگاه و دمی آسودن و حرف زدن با خود با دیگر عزیزان. در هرحال باز در این خانه ام و بار دیگر خلوتی که دوستش دارم.
و اما سه شعر کوتاه از آخماتووای عزیز:
1
می دانم تو….
می دانم تو پاداشی هستی
برای سال ها رنج و عذاب من
برای این که هرگز دل
به لذات حقیر مادی نبستم
برای این که هیچگاه به عاشقی نگفتم
» تو تنها عشق منی»
وبرای این که بدی دیدم و بخشیدم.
تو فرشته جاودانه من خواهی بود.
2
این جا گوئی…
این جا گویی
صدای انسان هرگز به گوش نخواهد رسید
تنها بادهای عصر سنگی
بر دروازه های سیاه می کوبند.
این جا گویی در زیر این آسمان
تنها من زنده مانده ام
زیرا نخستین انسانی بودم
که آرزوی جام شوکران کردم.
3
چه زیباست…
چه زیباست این جا: نرمه بادی سرد
برفی ترد، صبحی سرد تر از دیروز
گدازه های سرخ گل رز
بر سر بوته ای سفید از برف.
پهنه جادویی برف
نشانه دو جفت پا تا دوردید
یادآور گام های من و تو
از روزهای دور.
شعر ولنتاين از شعرهاي زيباي كارول ان دافي شاعر اسكاتلندي مقيم انگلستان است. مدت ها بود دنبال اين شعر كه سال ها پيش براي مجله زنان ترجمه كرده بودم مي گشتم. بيشتر به خاطر علاقه اي كه آيدين پسرم اخيرا به كارول ان دافي پيدا كرده است و خود نيز چند ترجمه خوب از او كرده از طرفي و از سوي ديگر به سبب بحث و نظري كه دوستان همين اواخر در فيس بوك راجع به اين شاعر كردند. سر آن داشتم كه اين شعر را هم در اختيار دوستان قرار بدهم. سر انجام در يادداشت هايم به آن بر خوردم و آن را امروز در اين جا درج مي كنم با توضيح اين كه ترجمه اش را به پسرم آيدين تقديم مي كنم اول به خاطر علاقه اش به دافي و دوم به خاطر پايان نامه فوق ليسانس اش در باره پياز!! و دايره هاي آن.
ولنتاين
نه گل سرخ، نه قلب دوخته در ساتن
من به تو پياز هديه مي دهم،
ماه پوشيده در كاغذ قهوه اي
چون خود عشق.
برهنه تر كه شود
رخشان تر مي شود.
چشمانت را از اشك كور مي كند
مثل يك عاشق.
چهره ات را در هم مي كند
مثل تصوير لرزان اندوه.
بگذار با توصادق باشم.
نه كارتي زيبا، نه نامه اي بااثر بوسه بر آن
من پياز به تو هديه مي دهم
بوسه محكم آن بر لبانت خواهد ماند
وفادار و تسخير گر
آن گونه كه من و تو هستيم
تا زماني كه من و تو باشيم.
بگيرش
حلقه پلاتيني اش را كوچكتر كن
و چون حلقه ازدواج در انگشت كن
اگر خواستي.
عطر آن بر سرانگشتانت خواهد ماند
مرگبار
و بر چاقويت نيز.
======================